ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

مسافرت سه روزه

شاید بی برنامه بودن از برنامه ریزی کردن، ساده تر به نظر برسه، ولی حقیقتا سخت تره! این موضوع به من ثابت شده و البته باید به شیرین بودن ان در پاره ای از مواقع هم اشاره کنم. مسافرت سه روزه ما که شاهدی براین اتفاق بود، که در ادامه خواهید خواند!!!! پنج شنبه دهم اردیبهشت که مامانجون دعا داشت. جمعه صبح همراه دوست بابایی که دو تا دختر خانوم به اسمهای ریحانه و یگانه داشت شهر  را به مقصد شیراز ترک کردیم. صبحانه رو در کنار رودخانه بعد از یاسوج صرف کردیم و تصمیم گرفتیم دل به دریا زده و برویم دیلم.. فردای ان روز را هم گناوه سپری کردیم و نهایتا نیمه شب، راهی شیراز شدیم. در واقع فقط نیمروزی در شیراز بودیم؛ ولی از کمترین زمان ممکن، بیشترین اس...
19 ارديبهشت 1394

ماهگرد 34

دختر نازنینم آنقدر گذر زمان سریع شده که تا چشم به هم میزنم ماهگردت از راه رسیده، و حالا... فقط دو ماه دیکه تا سه سالگی تو باقی مونده، سه سالگی دخترک معصوم و پاک من. چقدر تو رویاهایم با دختر سه ساله ام بازی می کردم و خدایا شکرت که چنین رویایی به حقیقت پیوست. از احساس قشنگ مادر بودن که بگذریم، دختر داشتن حس دوست  داشتنی و شیرینیه که فقط تجربه کردنی است. خداجون، باز هم ممنون که تجربه این حس قشنگ را به من عطا کردی. اما تقدیم به تو دختر عزیزم: آغوشم همواره باز ،تا موج بازوانت را خیره به احساساتم در برگیرد. چشمانم همیشه منتظر تا به نگاهت که گره خورد، زندگی را جذاب کند.  دستانم، نظاره گر گرمی دستانت است تا وجودش دلگرمی راه پ...
10 ارديبهشت 1394

جالب انگیز 34

_ پدرم داشت چای می خورد، اومده میگه: پدرجون! خیلی چای می خوریا! چای خوب نیست، کم بخور!!!! *** _ پدرجون ، بابای بابایی، اومده خونمون. نشسته داشت چرت می زد. اومده میگه: پدرجون! شما خوابتون میاد؟  پدرجون: نه بابا،  ثمین: پس حالا خواب بودید!! شما برو خونه بخواب، بعد دوباره بیا.  *** _ عمه منصوره ساکت نشسته، اومده میگه : عمه!شما ناراحتی؟؟!  عمه: نه عمه جون، مگه چی؟  ثمین: این جوری نگاه می کنی!!! *** _ پدرم پفک خریده اومده خونه ا ور م بخوریم. _سنت پفک خورون خانوادگی سالانه_   پریده میگه: هورا پدرجون!برا من جایزه پفک خریدی، خوب دختری بودم. ما: حالا باز کن، دور هم بخوریم. ثمین: نه برم خونه ، باز...
6 ارديبهشت 1394

عقیقه

عقیده ای که به عقیقه سر باز کرد!  از آنجا که تعداد و تعدد اتفاقات غیر منتظره ای که برای ثمین میافتاد ، این اواخر عجیب زیاد شده بود، تصمیم گرفتیم او را عقیقه کنیم. این شد که پس از کلی شور و مشورت و تحقیق دیروز، دوم اردیبهشت گوسفندی که به این منظور خریده بودیم به آشپز سپردیم تا پس از طبخ، به خیریه امام رضا بدهیم. حس خوبیه. احساس می کنم یه مسیولیت بزرگ روی شانه هایم سنگینی می کرد که الان پرواز کرده!  نمی دانم دیگران چقدر به اعتقادات مدهبی. عقیده دارند، ولی آرامشی در این عقاید هست که ناخودآگاهم را اروم می کنه و از آن لذت می برم. امیدوارم خدا حافظ همه ی بچه ها باشه. یاحق.
3 ارديبهشت 1394
1